سفال
یه اتاق کوچیک از یه زیر زمین بود که پنجره ش باز می شد به کفِ کوچه یعنی به محض باز شدن پنجره فقط پاهای عابرای پیاده رو میشد دید،
توی همین اتاق کوچیک کارای بزرگ سفالی لوح هنر رو اجرا می کردیم،
خیلی اوضاع شیک و پیکی نبود، گِل و خاک و گرد و غبار بود
که روی لباسا و دست و صورتمون جا خوش کرده بود، ظاهر چندان قشنگی نداشت
ولی بوی گِل رسی که توی مشتمون ورزش میدادیم
حس و حالی رو واسمون رقم می زد که با هیچ حس دیگه ای برابری نمی کرد، اون حس ها تا چندسال ادامه داشت،
ولی … ولی هنر سفال هنر پر زحمت و کم درآمدیه هنریه که نیاز به حمایت ویژه داره،
خیلی وقتها فکر کردم اگه یک سوم از هنرهای مشرق زمین به ویژه ایران مخصوصا اصفهان وارد کشورهای دیگه می شد چطور باهاش برخورد میکردن؟!
خیلی وقتها فکر کردم اگه این هنرهای بی نظیر عمرشون ته بکشه و استادکارانشون از دنیا برن چه باید کرد؟!
ولی هر بار با انبوه این سوالهای روبرو میشم و میگم یه روزِ خوب میاد …