حیاط کارگاه
اینجا حیاط کارگاهمونه، نور صبح پاشیده شده روی درختایی که نمیخوان باور کنن پاییز شده!
ماجرای هر روز و لطف خدا…
بسته ها یکی یکی ارسال میشن نور شاداب صبح جاشو به آفتاب ِظهر میده
و یکباره و بی سرو صدا تیغ آفتابِ ظهر تبدیل میشه به نورِ بی رمق عصرگاهی و بعد غروبی که با شتاب از راه میرسه
و تمام… یک روز دیگه هم گذشت … با اینهمه اما کارگاه هنوز پابرجاست
هر صبح ظهر و عصر و امید داریم به روز ِنو و روزی از نو…
هر آنچه از عمر پیشین رفت گو رو کنون، روز از نو و روزی از نو