لوح قلم

دست فقر

نیازمندان

دست فقر

پیرزن چادرش رو کشید توی صورتش و خودشو نزدیک کرد به پیشخون و آروم جوریکه فقط فروشنده بشنوه

گفت:میارم براتون، منکه تو همین محله م، خدا میدونه که الان دستم خالیه…

فروشنده با بی اعتنایی پلاستیک خیار رو روی گوجه های براقِ توی کارتن پرتاب کرد

و بلند و رسا گفت: من اینجا شاگردم، شما که صاحبشو میشناسید

بیاین بعدا از خودش نسیه بگیرین، من کاره ای نیستم.

پیرزن خودش را از نگاه ها دزدید و چادرش را محکم تر توی صورتش کشید و پلاستیک سیب زمینی را روی پیشخوان رها کرد و بیرون رفت،

فروشنده با بیخیالی داد زد: آی غفور خریدای این آقا رو ببر بزار تو ماشینشون!

دست فقر اومده نشسته بیخ گلوی آدمها و صورت ِ آدمهای دست تنگ هر روز سرخ تر میشه از سیلیِ روزگار،

کیه که ندونه مردمِ قشر ضعیف و حتی متوسط جامعه ی ما زیر فشار مشکلات اقتصادی دارن شکسته میشن؟

کیه که از اوضاع و احوالی که داریم رنج نکشیده باشه و درد رو حس نکرده باشه؟

راه حل این مشکلات نه غر زدنه و نه ناله کردن، راه حلش شاید این باشه که چشممون رو باز کنیم

و دلمون رو دریا اگه رزق و روزیمون کمه همین کم خودمون رو شریک بشیم با آدمهایی که حقیقتا نیازمندند،

رحم کنیم به همدیگه ما دورترین نسبتی که با هم داریم اینه که هم وطنیم!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *