سینی قلمزنی
سینی مسی که سه چهار روز پیش از قیر و گچ پر کرده بود
و روش طرح انداخته بود رو آورد و گذاشت روی میز چوبیِ سیاه شده از سابیدن قیرهای کف ظرفها و گفت:
اگه امروز بتونم تمومش کنم میرم سراغ یه طرح شکارگاه که خودم کشیدم…
دخترکی که روبروش نشسته بود قلم سایه رو از لابلای ابزارها برداشت و چکش رو توی دستش تکونی داد و گفت:
طرح شکارگاه؟! به نظرت یه کم تکراری نیست؟! مردم حوصله ی اینجور طرح هارو نداره گل و بته کار کن و برو…
دستهاش رو به سطح برجسته ی سینیِ مسی کشید و گفت:
اینهمه گل و بته تو بازار باشه واسه دل مردم، میخوام یکی از این ظرفا که با جون و دلم روش،نقش و نگار میندازم
باشه واسه خودم، شاید یه وقتی برسه اونقدر پیر بشم
و دستام بلرزه که کسی باورش نشه قلمزنی کار میکردم، میخوام سند داشته باشم مدرک بزرگی که بزارمش توی ویترین?