حکاکی روی مس
صدای تق تق چکش توی فضا پیچید و یک برگ تازه شد، استاد عینکش رو جا به جا کرد و گفت:
باید ریزه کاریها بهش اضافه بشه تا طرح جلوه بگیره و زنده تر بشه…
هنر جوها تق تق ناشیانه ی خودشون رو شروع کردند و هر کدوم روی تن فلز چیزی رو حک کردند،
استاد روون و آروم قلم رو روی تن مس حرکت داد و گفت: فکر کنید خودتون رفتید از دنیا و همین یک اثر قراره ازتون به جا بمونه،
قراره که ادمها بیان و تنها اثر زندگی شما رو ببین و برن،
دوست دارین ازتون از این دست هاتون چی باقی مونده باشه؟!
هنرجوها غرق در خوف رفتن و لذتِ همیشه بودن شدند و صدای چکش هاشون آرام تر شد!