جعبه خاتم کاری عزیز
آن وقتها عزیز یک جعبه دستمال کاغذی خاتم کاری داشت که خیلی خیلی برایش محترم بود
آنقدر که میگذاشتش توی بالاترین طاقچه ی بوفه ی چوبی جوریکه دست و بال ما جوجه ها بهش نرسد
و نتوانیم حتی لمسش کنیم چه برسد به بازی، انقدر این جعبه برایش عزیز دردانه بود
که انگار خودش هم دلش نمی آمد آن را بردارد و تمیزش کند، ما که ندیدیم اما گویا سالی یکبار آن را دور از چشم همه می آورد
پایین و با یک دستمالِ سیر نم رویش را از غبار پاک میکرد و دوباره میگذاشتش
سر جای خودش نه یک ذره اینور تر و نه یک ذره آن ورتر حتی دستمال کاغذی هم توی جعبه اش نمی گذاشت،
یک جور مقدس مآبانه با این جعبه برخورد میکرد گاهی که عمه ها اعتراض میکردند
با آرامش خاصی میگفت: یادگار دایی محمدعلی ست!
همه این را می دانستند که دایی محمد علی قبل از اینکه برود جبهه اهل گشت و گذار بوده
دورتا دور ایران حتی یکی دوبار عراق هم رفته بود،
بعد سفر آخرش به اصفهان هم جعبه را داده بود به عزیز و گفته بود:
برات اینو خریدم که واسه همیشه نگهش داری، هنر، گز نیست بخوری تموم بشه، پولکی نیست نخوری بهم بچسبه،
نقل و نبات و عرقی جاتم نیست انبار کنی گوشه ی مطبخ، هنر زاده ی هنرمنده بچه ی هنرمنده انگار، میمونه و موندگار میشه…
دایی محمدعلی خیلی اهل دل بود.