فرشهای شسته لبه ی پشت بام
احترام خانم سطل بزرگ آب را خالی کرد روی فرش و گفت: این فرش نجس نیست
اما خب کثیف شده منم که میدونی با کثیفی میونهی خوبی ندارم…
حسن آقا همانطور که پاچه های شلوارش را بالا داده بود
و با پارو آب را از دل فرش بیرون میکشید
گفت: خب خانم این اگه نجس نیست چرا پس اینقدر آب میریزی؟!
بزار جمعش کنم دیگه، این فرش پوسید از بس آب ریختی روش!!!
احترام خانم اما گوشش بدهکار نبود، سطل را دوبار برداشت دستی به کمرش گذاشت
و همانطور که ته مانده ی آب سطل را روی پاهایش خالی میکرد گفت: فقط نجسی رو باید با اب شست؟!
کثیفی خودبخود بیرون میاد؟! حرفا میزنی حسن اقا، مادر خدابیامرزم اگه بود میگفت گربه شور نکن حسن!!!
حسن آقا آهی بلند کشید و خودش را ولو کرد لب پشت بام و آرام گفت: خدا رحمتش کنه
کاش جای وسواس اخلاقای دیگه ش رو به تو میسپرد و از دنیا میرفت…
احترام خانم سطل خالی را گذاشت و سر شیلنگ را از دبه بیرون کشید
و گذاشت توی سطل بعد هم به سختی دبه را از زمین کند و به طرف فرش آمد،
حسن آقا با شتاب از جایش بلند شد و گفت: بزار این اخری رو من بریزم،
تو برو یه چای بیار با خرما، پاهام داره ضعف میره از بس مثل اردک از صبح تاحالا توی آب بودم!
خانه تکانی
احترام خانم با دلخوری نگاهی به حسن آقا کرد و از در پشت بام رفت بطرف داخل ساختمان، حسن آقا دبه را روی زمین گذاشت،
پارو را کشید به تن فرش و آنرا لوله کرد و قوطی های تاید و شاپو و فرچه های کوچک و بزرگ را گذاشت
روی کولر با دبه ی آب تمام پشت بام را شست و فرش را به دیوار تکیه داد تا اب مانده در دلش خارج شود،
بعد هم باز نشست روی لبه ی پشت بام و به داخل کوچه نگاهی کرد، یک وانت که پشتش پر بود
از فرشهای ماشینی و دست بافت ایستاد روبروی ساختمان مقابلشان و فرش های شسته شده
و کاور شده را کارگر ها یکی یکی بردند توی خانه، صاحبخانه آقای احمدی بود که خیلی شیک
و بدون زحمت توی چهارچوب در ایستاده بود و میگفت: هر جا خانم گفتن پهن کنید لطفا!