لوح قلم

هوای کربلا

قلمزنی

هوای کربلا

صدایش توی #کارگاه لابلای تق تق#چکش و قل قل کتری بگوش می‌رسد

که می‌خواند: بوی#بهشت می‌وزد از کربلای تو…

بیت بعد را آرام تر میخواند: ای کشته ای که جان دو عالم فدای تو…

از وقتی که یادم می آید همیشه وقتی که دلش هوای #کربلادارد این شعر را زمزمه می‌کند

و گاهی هم چشمهایش را با پشت دستش پاک می‌کند

تا کسی خیسی چشمانش را نبیند و نفهمد که خیلی بی قرار شده…

یک قاشق سر خالی #چای خشک می‌ریزم توی قوری چینی گل قرمزی و می‌گویم: هوای کربلا زده به سرت #حاجی؟!

حاجی بی آنکه سرش را از روی گلدان بزرگ زیر دستش بلند کند می‌گوید:

هوای کربلا از سرم بیرون نمیره که دوباره بخواد بیاد بزنه به سرم،

من سر به هوای کربلام از وقتی اومدم تا وقتی برم! 

آبجوش را که روی چای خشک ها میریزم بخار داغی توی صورتم می خورد، صورتم را کنار می‌کشم و

می‌گویم: منکه دلم برای بین الحرمین پر می‌کشه ولی توی این اوضاع و احوال انگاری جور نیست که بریم پابوس …

دستهای سیاه شده اش را روی تنِ برجسته ی #گلدانمی کشد و میگوید: حساب و کتاب کربلا با باقیِ حساب کتابا فرق داره…

بار اولی که رفتم قرض کردم و رفتم، خودم بودمو و خودم! رفتم و گفتم دستمو بگیر آقا… گرفت، همچین سفت که تا خودِ امروزم ول نکرده،

من نادونی زیاد کردم ولی اون #آقایی رو در حقم تموم کرده، کارم به مو رسیده ولی پاره نشده، حساب و کتاب کار منو تو نیست بسپار دست خودشون…

قوری را روی کتری سوار میکنم و #سینی برجسته ی زیر دستم را نگاه میکنم و یاد گلهای برجسته ی #ضریحمطهر می افتم… 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *