اخبار

گلدانهای فیروزه

فیروزه کوبی

گلدانهای فیروزه

صدای قیژ قیژ دستگاه می آمد و لابلایش صدای دلینگ دلینگ رادیو، اُس حیدر دستگاه را خاموش کرد گلدان را برداشت و دستی

به بدنه اش کشید و گفت: ما هم همینجوری صیقل میخوریم تو این دنیا، خدا ما رو میزاره

لای گرفتاریا و اضافه های وجودمون رو ازمون میگیره

تا قشنگ بشیم خوب بشیم آدم بشیم!

شاگرد اس حیدر که داشت گلدانها را کنار هم روی زمین در ردیف های ده تایی می‌چید

نگاهی به گلدان توی دست اس حیدر کرد

و با خنده گفت: حالا ما اینقدر نمیخوایم کمر باریک بشیم اُسا نمیشه خدا ما رو بکشه بیرون از لای گرفتاریا ؟! اُس حیدر گلدان را برانداز گرد

و باز گڋاشت لای دستگاه و جایش را محکم کرد و دکمه ی دستگاه را زد، گلدان چرخید و رنگ فیروزه ایِ روی تنش یکدست شد،

اُس حیدر باز سوهان کشید به تن گلدان و اینبار لابلای همان صدای قیژ قیژ گفت:

خدا ما رو خوشگل میخواد، درست و حسابی تر و تمیز،

این شلختگیای ما پسند خدا نیست، خدا میخواد ظاهر و باطنمون صاف و اتو کشیده باشه، میخواد سری باشیم تو سرا…

استاد اینها را می‌گفت و لبخند روی لبهایش بود، شاگردش اما بی حوصله گلدانهای فیروزه را از دل کارتن های

موزی بیرون میچید و کارتن خالی را پرتاب می‌کرد بیرون از کارگاه!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *