سوی شهر ما شهید آوردند… در همسایگیِ خانه ی مادرم خانواده ای زندگی میکردند که ما از آنها بیه خبر بودیم، بی خبر نه اینکه ندانیم همسایه داریم، بی خبر یعنی نمیدانستیم چند نفرند، کارو بارشان و سیرو سلوکشان چیست و …
فقط به رسم همسایگی گاه گداری که همدیگر را می دیدیم سلام و علیکی و تمام! اما یک روز ِ سرد پاییزی ما همسایه ی چندین و چندساله مان را بهتر شناختیم، روزیکه باران بی امان میبارید و صدای گریه و شیون از در و دیوار خانه ی همسایه بالا رفت و عکس ِ قاب گرفته شده ی پسر شهیدشان را اوردند و گذاشتند دم ِ در خانه! ما اینطور با همسایه مان اشنا شدیم، وقتی عکسش زینت بخش یک قاب خاتم شده بود، و زیرش نوشته بود شهیدِ مدافع حرم، باران روی سر و صورت ِ آقای همسایه میچکید اما آقای همسایه ی توی قاب عکس لبخند میزد و هیچ باکی از باران نداشت!
آزاد مرد یعنی کسی که وقت مبارزه تنها به ناموس خودش وطنش و خانواده اش فکر نکند، آزاد مردان یعنی کسانی که در خاک سوریه جنگیدند تا یکبار دیگر توی خرمشهر ها و ایلام ها و کردستانها و ….مبارزه نکنند، راه روش آزاد مردان مبارزه ی با کفر است حالا این کفر هر کجا که میخواهد باشد، در دل شهرهای پر از قدمت و تاریخ سوریه یا جایی فراتر از آن! در همسایگی همه ی ما از این دست آزاد مردان بسیارند و ما خوشبختیم که در کشورمان هنوز هم دلاور مردانی با غیرت پیدا میشوند تا دست تجاوزگران بی رحم را از این مرز و بوم کوتاه کنند، آنها می دانند که اگرچه مادران این سرزمین صبورند اما دلهاشان طاقت داغ مکرر ندارد.
یک نسل دیگر به جنگ میرود و خونهای تازه تری بر زمین ریخته میشود و شجاعت باز معنا پیدا میکند و در کنارش ترس نیز هویدا می شود، و ترسوها و بز دلها نیز شعار ما بدنبال صلحیم سر می دهند!
سوی شهر ما شهید آوردند…