لوح قلم

از ماجراهای سفالگری

از ماجراهای سفالگری

از ماجراهای سفالگری … گِل را توی دستش ورز می دهد و یکباره پرنده ای کج و معوج را کف ِ دستش می نشاند

و می گوید: کاش یه دم مسیحایی داشتیم اینو فوتش میکردیم جون می گرفت و پرواز می کرد

نگاهی به پرنده می اندازم و میگویم: اینو اگه خود حضرت مسیح هم فوتش کنه اتفاقی براش نمی افته

بهتره صاف و صوفش کنیم

بازگشت به لیست

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *