لوح قلم

یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد، دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است

امام زمان

یک نفر یک خبر از عشق ندارد بدهد
دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است

روزها از پی هم میگذرند ما در بی_خبری سیر میکنیم و حیرت آور اینکه زنده ایم و به حساب خودمان زندگی هم میکنیم!!!
زندگی های ما یک جای خالی ِ بزرگ دارد آقا که با هیچ چیز پر نمی شود الا حضور ِ شما، ما را ببخش که گاهی گمان میکنیم این جای خالی را می توان پر کرد، ما را ببخش که نبودنتان را لمس میکنیم اما برای آمدنتان مضطر نمی شویم، دلمان قرص ِ کدام وعده و وعید شده نمیدانم، اما گمان می کنم خودمان را خیلی دورتر از وجودتان میبینیم که بی تابِ حضورتان نمی شویم! اما مگر نه اینکه هر صبح و شام نظاره گرِ اعمال ِ سیاه و سفیدمان هستید؟ مگر نه اینکه هرهفته رفتارها و کردارهایمان به شما عرضه می شود؟ پس این چه #خیالِ خامی است که گمان می کنیم بی حضور شما میتوان زنده بود و زندگی کردو اصلا مگر میشود بی شما نفس کشید؟ این چه جنونی است که ما را دور و دور و دورتر از شما کرده؟
جای نبودنتان در زندگی همه ی آدمها بیداد می کند، عده ای این زخم را با ندبه ها مرهم مینهند و عده ای با بی خیالی عبور می کنند و عده ای دیگر در بی خبری و استیصال سرگردانند، این کاروانِ از هم گسیخته شما را طلب می کند آقا… دستهای آلوده ی ما را بگیر و از این وادیِ سرگردانی نجاتمان بده ما گاهی در اسم شما غرقیم و از راهِ شما دور …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *