ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما×(سوره فتح آیه 10)
[کسانی که با تو بیعت می کنند]با خدا بیعت می کنند، بیعت با تو بیعت با خداست.بالاتر از این، «ید الله فوق ایدیهم » دست خداست بالای دست آنها، یعنی چه؟
بیعت از ماده «بیع » به معنی فروختن است.حقیقت بیعت پیمان است، همین چیزی است که ما امروز در مواقعی به آن می گوییم دست دادن.مثلا شخصی می گوید اگر من افرادی کمک پیدا کنم حاضرم پانصد هزار تومان برای فلان کار خیر سرمایه گذاری کنم.به یکی که آنجا نشسته و چنین روحی دارد می گوید حاضری همین مقدار سرمایه گذاری کنی؟ می گوید بله، می گوید دست بده.این دست دادن چیست؟فردی حرف می زند، یک حرف هم دیگری می زند، ولی وقتی که می خواهند این را به صورت مؤکد در بیاورند، دستهایشان را روی همدیگر می گذارند.این دستها را که می گیرند و فشار می دهند، این فشار دادن یعنی من قول دادم، من متعهد شدم.در عرب هم همین کار معمول بوده که اسم این را می گذاشتند «بیعت » .وقتی کسی[می خواست]آمادگی خودش را برای امری، برای نصرت و یاری شخصی، یا به عنوان خلافت او[اعلام کند]، می آمد دست می داد و بیعت می کرد و این را پیمان خیلی مؤکدی می شمردند و نقض بیعت را جایز نمی دانستند و طبعا هم جایز نیست(نقض بیعت را می گفتند «نکث » ، که حالا اینجا می خوانیم: «من نکث فانما ینکث علی نفسه » )چون وفای به پیمان یک امر عقلی و انسانی است که یا ایها الذین امنوا اوفوا بالعقود (1).
در قضیه حدیبیه وقتی که کار سخت شد و احتمال اینکه درگیری و جنگ شدیدی رخ بدهد[قوت گرفت]و مسلمین هم چنین آمادگی ای داشتند، غیر از یک نفر بقیه همه آمدند با پیغمبر اکرم در زیر آن درخت بیعت کردند.قرآن اینجا می فرماید آنها که با تو بیعت کردند در واقع با خدا بیعت کردند.مقصود این است که اینجا تو طرف نیستی، خدا طرف است، نه اینکه فقط با یک انسان بیعت کردند، چون آن انسان برای خودش کاری را نمی خواسته و بعلاوه آن انسان انسانی است که در واقع آنچه که در او وجود ندارد همان من اوست.چون من او فانی شده و نیست پس در واقع این دست خداست که اینجا دراز شده.بزرگترین و عالی ترین تعبیراتش اینجاست:قرآن دارد که «ید الله فوق ایدیهم » دست خدا بالای دست آنهاست.اینجا مقصود چیست؟آیا قرآن می خواهد بگوید که دست سومی(البته در مقام تشبیه)بالای این دو دست وجود دارد؟یعنی شما که دستتان را می دهید به دست پیغمبر و بیعت می کنید دست خدا روی دست هر دوی شماست، هم روی دست مؤمنین و هم روی دست پیغمبر؟یعنی برای خدا واقعا یک دست تخیل شده است و به چنین چیزی تشبیه شده؟نه، این نیست.اساسا از ادب قرآن به دور است که برای خدا از آن جهت که خداست یک دست جسمانی فرض شود، بلکه قضیه به گونه دیگری است.آنها که بیعت می کردند پیغمبر اکرم این طور بیعت می کردند که دستشان را بالا می گرفتند و آنها دستشان را پایین می گرفتند، همیشه دست آنها پایین بود و دست پیغمبر بالا، که در قضیه مامون و حضرت رضا نقل کرده اند که وقتی مردم آمدند با حضرت رضا علیه السلام برای ولایت عهد بیعت کنند آنها به سبک مخصوص خودشان بیعت می کردند.حضرت فرمود نه، من آنچنان از شما بیعت می گیرم که جدم پیغمبر بیعت کرد.آنگاه حضرت دستشان را به گونه ای گرفتند که پشت دست به طرف خودشان بود و روی آن به طرف جمعیت، و دست حضرت بالا قرار می گرفت و دست آنها پایین.
پس در اینجا مقصود این است که دست شما پایین بوده و دست پیغمبر بالا.آن دست خدا بود که روی دست شما بود، یعنی دست پیغمبر دست خداست، نه دست خدا روی دست شما و دست پیغمبر بود.این نظیر آیات دیگری است که ما در قرآن داریم: «من یطع الرسول فقد اطاع الله » (2) هر که پیغمبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده.این در واقع مرحله ای از توحید را بیان می کند که خیلی خیلی والاست، یعنی مرحله ای از توحید پیغمبر را بیان می کند که در این مرحله اساسا باید گفت پیغمبر از خودش «نیست » است، اراده او در اراده خداست، او دیگر از خود اراده ای ندارد.او نیست که حرف می زند، اصلا او از خودش سخن ندارد، این خداست که دارد با زبان او حرف می زند.دست او که حرکت می کند او نیست که دستش را حرکت می دهد، این خداست که دست او را حرکت می دهد.مفهوم آن حدیثی است که شیعه و سنی نقل کرده اند: لا یزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی اذا احببته، فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر بها و یده الذی یبطش بها (3) بنده قدم به قدم به من نزدیک می شود تا آنجا که مورد محبت و عنایت من قرار می گیرد.به آن مرحله که رسید منم چشم او که می بیند و منم گوش او که می شنود و منم دست او که دراز می شود، یعنی اویی دیگر در کار نیست.
بنابراین شما باید بدانید که با خدا بیعت کرده اید نه با کس دیگر، پس وفای به چنین بیعتی وفای به بیعت با خداست و نقض چنین بیعتی نقض بیعت با خداست.حال از این چه نتیجه گیری می شود؟در بیعت با بشر دو طرف است، یعنی هر دو طرف سود و زیان دارند، سودی اگر باشد مال دو طرف است، زیانی هم باشد مال دو طرف است.وقتی که شخصی با یک نفر دیگر بیعت می کند بر خلافت، بر حکومت و امثال اینها، آن کسی که بیعت می گیرد، از تابعین خودش سود می برد و در مقابل، متعهد است به اینها سود برساند.اما اگر انسان با خدا بیعت کند، آن که سود نمی خواهد و بی نیاز از سود ست خداست و آن که صد در صد سود می برد بنده است.نتیجه این است که اگر بیعت را نقض کند آن که ضرر می برد باز صد در صد بنده است نه خدا.لهذا می فرماید-چون طرف یعت خداست- «فمن نکث » پس هر کسی که این بیعت را نکث کند و بشکند به ضرر دو طرف است یا به ضرر یک طرف؟به ضرر یک طرف.آن طرف همان طور که از نفعش بی نیاز است، از ضررش هم بی نیاز است. فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله اما اگر کسی نقض بیعت نکند و به پیمان خودش باقی بماند خدا اجر عظیم به او می دهد.اجری که در مقیاس الهی عظیم باشد دیگر برای ما قابل توصیف نیست.
پی نوشتها:
1- مائده/1.
2- نساء/80.
3- اصول کافی، ج 4/ص 53 و بحار الانوار، ج 87/ص 31، با اختلاف در عبارت.