از من دو دست بر کمر از تو بر زمین
دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم
غصه که تلنبارِ دل می شود،غم که در خانه ی دل جا خوش میکند، بغض که توی گلو مینشیند، راه ها که همه به بیراهه و بن بست میرسد، هر اهل دلی میفهمد که اینها نشانه است، اصلا اینها همه هر چقدر هم که تلخ و گزنده بهانه است، بهانه ای تا تویِ عبوس شده از نامردیِ روزگار دست طلب بسویِ عباس بلند کنی و از او بخواهی غصه را بیرون براند و غم را جواب کند و بغض را با اشکی سبک کند و راه را باز کند، مگر نگفته که بگویید وقت غم ( یا کاشف الکرب ان وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین) ما چه میدانیم بحق اخیک الحسین یعنی چه ما فقط میدانیم که کسی هست که نگاهش بهجت قلب است و وجودش روشنیِ چشم است و برای سرور و شعفِ دل نیم نگاهش کافی است…